جدول جو
جدول جو

معنی پایه گذار - جستجوی لغت در جدول جو

پایه گذار
بنیانگزار، موسس، واضع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پایه دار
تصویر پایه دار
دارای پایه، آنچه پایه داشته باشد، کنایه از کسی که در ادارۀ دولتی پایه و رتبه دارد، کنایه از صاحب رتبه، کنایه از دارای قدر و منزلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی گذار
تصویر پی گذار
پی گذارنده، پایه گذار، بنیان گذار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ گُ)
چیزی که آن را خامه نوشته باشد. (آنندراج). نوشته شده. مرقوم (ناظم الاطباء) ، نقش. (آنندراج). نقاشی شده. (ناظم الاطباء) :
هر چه بهشتی رقمش حرف جوست
خامه گذار قلم صنع اوست.
میرخسرو (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ زا)
پاسخ سرای:
همه نامداران پاسخ گذار
زبان برگشادند بر شهریار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
پایگاه. رجوع به پایگاه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
صاحب قدر و منزلت. (برهان). صاحب رتبه. صاحب منصب. صاحب مقام. باقدرت. مقتدر
لغت نامه دهخدا
(گُ)
مددکار. دست مرد. (رشیدی) :
بود توشرع برتواند داشت
ز آنکه او روشن است و بود تو تار
دین نیابد ز دست تا بود است
مر ترا دست مرد و پایگذار.
سنائی (از فرهنگ رشیدی).
هرچند شعر سنائی مصحف است معهذا بی شبهه رشیدی از این شعر بغلط افتاده است و کلمه پای گذار بمعنی حق القدم و پایمزد است و دست مرد هم بمعنی پای مرد نیامده است و در شعر سنائی نیز کلمه پایمزد است نه پای مرد.
، قاصد و پیک پیاده. پایوند. پیک پیاده که در هر منزلی بداشتندی تانامه بیکدیگر دادندی، مانده بآسوده، تا زودتر بجای مقصود رسیدی. حافظ اوبهی در لغت نامۀ خود در کلمه اسکدار گوید: و این راه برنده را چون با اسپ باشد اسکذار و یام گویند و چون پیاده میرود پای گذار خوانند. رجوع به اسکدار شود
لغت نامه دهخدا
جای پا قدم، جانب پای طرف پای مقابل سرگاه، درگاه کفش کن مقدم البیت صف نعال مقابل پیشگاه، پیشگاه تخت مسند، پایاب، پایه اساس، جایگاه مقام منصب مکانت رتبه حد درجه، جای محل، آخور ستورگاه پاگاه طویله اصطبل، مزد حق القدم. -11 اصل و نسب. یا اهل پایگاه. اهل مرتبه. یا پایگاه هوایی. محل و جای برای فرود آمدن هواپیما (مخصوصا هواپیماهای نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایه دار
تصویر پایه دار
صلحب قدر و منزلت و رتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایگذار
تصویر پایگذار
دست مرد، مددکار
فرهنگ لغت هوشیار
پی گذارنده پایه گذار بنیان نهنده، قدم گذارنده، جای عبور محل گذاشتن قدم معبر: بساط ناصح تو پیشگاه باده و رود سرای حاسد تو پی گذار آتش و آب. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایه دار
تصویر پایه دار
بلندمرتبه، صاحب منصب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
لإنشاءً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
Base
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
основывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
आधार बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
بنیاد رکھنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
ভিত্তি স্থাপন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
temellendirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
기초를 만들다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
基礎を作る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
สร้างพื้นฐาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
засновувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پایه گذاری کردن
تصویر پایه گذاری کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی